شهریور...ته تغاری مهربان و غریب تابستان 🍁
آرام قدم گذاشتی و مهربانی تقسیم کردی اما خود بی نصیب ماندی 🍁
شهریورم به دلتنگی گذشتی🍁
به ادعای فراموشی🍁
و فراموشیِ فراموش کردنش...🍁
چه زود چسبیدی به پاییز🍁
چه زود حال و هوا را دو نفره کردی...🍁
فکر تنهایی مرا نکردی...؟🍁
از تو آموختم عاشقها دو دسته اند🍁
یک دسته در گرمای تابستان ذوب میشوند و تمام🍁
یک دسته میمانند به هر جان کندنی هست🍁
خودشان را میرسانند به پاییز و زمستان و بهار...🍁
خودم را میرسانم به پاییز🍁
سر جنگ ندارم که با فصلها...🍁
میگذارم باران و باد بوزد🍁
برگها برقصند🍁
بوها دیوانه ام کنند🍁
و خاطرهها بازی شان بگیرد...🍁
یا میآید و با هم قدم میزنیم🍁
یا نمیآید و با یادش قدم میزنم🍁
در هر دو حال🍁
عاشق است🍁
زنی در آستانه فصلی زرد🍁