میترسم از آدمها...
آدمهایی که دست میگذارند روی تنهایی ات، مجوزِ ورود میگیرند و تنهاترت میکنند...
آدمهایی که سایه میاندازند روی سرت و بی تفاوت، سایه سنگین میکنند...
آدمهایی که ساده میگیری بودنشان را و سخت میکنند گذرِ لحظههایت را...
آدمهایی که کوهِ معرفت میشوی برایشان و آنها مدام تو را میلرزانند با آتشفشانِ بی معرفتیهاشان...
آدمهایی که به هزار و یک خاطره، دلبستۀ شان میشوی
و آنها به یک اشاره، پاک میکنند همه گذشتهها را...
آدمهایی که شروع رابطه را عاشقانه و پایان رابطه را به فاجعه ختم میکنند...
آدمهایی که قرار بود برایت یک دوست خوب بمانند اما تاریخ مصرف زدند روی دوستیهاشان...
میترسم از آدمها
آدمهایی با جیبهایی پُر از نقاب
که برای هر بار سادگیِ دلت،
یکی را به صورت میزنند
ظاهرا خوشایندند
و همین بسیار میترساند مرا...
همینهایی که بیگناه ترین فرشتههای زمین اند و آرام در گوش زمان زمزمه میکنند
آدمک....
خر نشوی گریه کنی
آدمک انچه تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست
بخند